من از اون دسته آدمهایی هستم که عقاید و تظرات مخالف رو محترمانه تحمل میکنم. نمیگم به عقاید دیگران احترام میگدارم چون فکر نمیکنم هر جور عقیده ای قابل احترامه.
حتی وقتی کتابهای روانشناسی مذهبی بهم معرفی کرد خوندمشون چون فکرمیکردم میشه لابلاشون مطالب مفید پیدا کرد. و وقتی خانم مشاور گفت جلسه بعدی توی چرچِ هست برام مهم نبود چون چرچ به خونه ام نزدیکتر بود. حتی وقتی در مورد رابطه ای باهاش حرف زدم و احساس کردم داره قضاوتم میکنه بخودم گفتم شایددارم اشتباه میکنم.اما امروز خیلی جلوی خودم رو گرفتم که باهاش بحث نکنم وتا آخر جلسه دوام بیارم چون میدونستم این آخرین باریه که میبینمش.
ماجرا از این قراره که حرف بیمه درمانی شد و من گفتم که از بیمه ام راضی نیستم و یادم نمیاد که بیمه درمانی قبلیم deductible داشت و اون خیلی عادی گفت :؛ این ها از زمانO bama care شروع شده که بیمه ها مجبور شدن آدمهای بیمار رو که قبلا قبول نمیکردن قبول کنند و بیمه ها برای جبرانش اینکار رو کردن و و بعد گفت
. that comunism , or socialsim thing. و سرش رو به حالت عدم تایید ت داد. من که حسابی جوش آورده بودم با آرامش گفتم منظورت از کمونیسم و سوسیالیزم اینه که هرکس بتونه بیمه درمانی ارزانتر داشته باشه و به علت مریضی بیمه ردش نکنن؟ بعد هم از آدمهایی پرسیدم که کارشون تمام و قت نیست یا محل کار بهشون بیمه نمیده و هزینه بیمه آزاد رو نمیتونن تقبل کنن ُ یا آدمهایی که سابقه بیماری دارن ُباید چکار کنن باید برن بمیرن ؟ که گفت جواب دادن به این سوالات در محدوده تخصصش نیست . میخواستم بپرسم در محدوده آدم بودنش چی؟ هست؟
دیگه چطور میتونم به آدمی که تا این حد سطحیه و جلوتر از دماغش رو نمیبینه اطمینان کنم و دوستش داشته باشم؟
درباره این سایت