دیروز  حق التدریس اولین هفته تدریس خصوصیم رو بصورت نقد گرفتم. هورا.آخرین باری که پول نقد به عنوان دستمزد گرفتم ۱۷-۱۸ سال پیش  بود .اون روزها  برای هر  جلسه   ۴۵ دقیقه ۳۰۰۰-۵۰۰۰ میگرفتم، که چندان هم بد نبود. اما الان چی؟ با ۵۰۰۰ تومان یک بسته بیسکویت هم نمیدن.

 دانش آموزی که  بهش خصوصی درس میدم کلاس ششمه و قراره  هفته ای دو ساعت  باهاش انگلیسی و جبر کارکنم.من  ریاضی دوست دارم مخصوصا جبر و  رابطه منطقی اعداد و متغیرها رو اما نمیدونم برای کسی که قرار نیست هرگز پاش به دانشگاه برسه دونستن  رابطه x ,,y  واقعا به چه دردی  میخوره؟ همونطور که تولید مثل پیچیده گیاهان  سال چهارم تجربی  با اونهمه جزییات وحشتناکش  هرگز بدرد  ما  که بسختی و بدون معلم درس میخوندیم نخورد.   من و   " م " کتاب زیستشناسی  بدست توی حیاط راه میرفتیم و یکی توی سرخودمون میزدیم و یکی توی سر کتاب.  ما " که میگم من بودم و " ن" و " ح"  و " و " م "و " ت " که دستگیریهای سال ۶۰بودیم   و سال ۱۳۶۴  ، کلمه قزلحصار کرج برای همیشه روی  دیپلم دبیرستانمون به یادگار نوشته شد!

 ماههای آخر زندان من بهترین روزایی بود که قزلحصار هرگز به خودش دیده بود و دید. داماد منتظری به نمایندگی از اون  مسئول رسیدگی به وضعیت  زندانها شده  بود.تغییرات اساسی صورت گرفت. مدیریت   عوض شد. گوش دادن  اجباری به سخنرانیهای وحشتناک قطع شدِ. برای اولین بار ورود کتابهای درسی  به بندها  آزاد شد.حتی میگفتن قرار ه  از دانش آموزان امتحان هم  بگیرن.  جنب و جوش بین بچه های  دبیرستانی آغاز شد ، بچه هایی  که کوچکترینهاشون در سن ۱۴ سالگی دستگیر شده بودن و سوم راهنمایی رو بیرون تموم کرده بودن . بعد از مدتها برای روزامون  هدف واقعی داشتیم. قرار شد بچه های دانشجو در گروههای کوچک  به بقیه درس بدن . شیرین ریاضی درس میداد ُ نسرین فیزیک  ، نیره شیمی اون یکی نیره  زبان انگلیسی .  زیست شناسی وزمین شناسی و ادبیات و دینی  رو خودمون بخونیم . کلاسهامون صبحها روی پتوی های سربازی خاکستری کنار باغچه ها برگزار میشد و عصرها که هواخوری تعطیل بود زیر هشت یا توی سلولها.  پ.حیاط  قزلحضار  زیبا بود.کسانی که اون روزها اونجا بودن و مثل من هزاران بار دور باغچه ها قدم زدن حتما  گلهای کاغذی زرد وصورتی با تنوع ژنتیکی بی نظیرشون ،   گلهای ختمی قرمز، اطلسیها، گلهای آفتاب گردون غول آسا و  باغچه ها ذرت  رو یادشونه .شاید دختری به نام صنوبر رو هم یادشون باشه که توی زمستون با دستهای یخ زده با مهربونی  گلهای همیشه بهار  رو میپوشوند که سرما نخورند. صنوبر دانشجوی فلسفه بود با موهای خرمایی بلند ، عاشق طبیعت که  سال ۶۷  اعدام شد.

  آسمون قزلحصار بزرگ بود و   آبی  بود . اگربه  سیمهای خاردار و برج مراقبت  نگاه نمیکردی حتی میتونستی تصور کنی جای دیگه ای هستی.  روزهایی که به علتی  مجبور بودیم همه روز رو توی حیاط بگذرونیم ، روی زمین دراز میکشیدم به گلهای آفتاب گردون زل میزدم  و تصور میکردم در حال سفرم و   کنار مزرعه ای سر راه روی زمین دراز کشیدم .

 .من و ت   شبها نمازخانه میخوابیدیم که چراغهاش  تا صبح روشن بود و میشد تا دیر وقت درس خوند. من   صبحها زود بیدار میشدم و  برای هر دومون  از دیگهای آب جوش که مخصوص چایی بود آب جوش میگرفتم و بهش پودر شیر خشکی رو برام از خونه اومده بود اضافه میکردم .  اون روزها البته که یک لیوان شیر داغ هدیه سخاوتمندانه ای برای ت بود. لیوانهای شیر داغمون رو دست میگرفتیم   مینشستیم  زیر هشت و  ریاضی میخوندیم و من از حل معادلات جبر لذت میبردم . شاید برای اینکه برخلاف محیط دورو برمون رابطه ها معنی دار و منطقی بود؟ البته این رو الان میگم. اون موقع عقلم به اینجا هانمیرسید." ت"  که از  کشتار دست جمعی  سال ۶۷ جون سالم برده بود  ۳ سال بعد از من آزاد شد .  یک سال بعد از آزادیش هم از  وارد رشته مهندسی یک دانشگاه خوب  اصفهان  شد، بعدها به کانادا مهاجرت کرد و   الان با همسر و فرزندش اروپاست.  " ح "که بسیار باهوش بود  phd گرفت و  الان توی کانادا  پروفسور دانشگاهه . م شوهر کرد و رفت سوئد.  من هم بعد از آزادی  با کلی سعی و تلاش بابا گزینش رو پاس کردم و واردیکی از دانشگاهای دولتی تهران شدم. و الان  هم که اینجا هستم

با این قصد شروع نکرده بودم که از خاطرات قدیمی بنویسم. یعنی هرگز ننوشته بودمشون. به هرحال 


 



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سی اف جی دی ال | تخصصی کانتر استریک نمایندگی فروش خدمات تعمیر کولر گازی اسپلیت در شیراز - عظیمی Devon Vicki ریموت کنترلر درب پارکینگ هوشمند نهانِ دل تعمیر و تجهیزات خودرو Craig Holly