از دیروز حال عجیبی دارم . مخصوصا بعد از اینکه  کلی خاطرات  آدمهای مختلف رو    آنلاین  خوندم مثل  سودابه اردوان ، شهرنوش عزیز  و چند نفر دیگه. .  . حالم مثل موقعیه که تازه آزاد شده بودم ، اون روزها  که احساس تنهایی میکردم و دلم برای زندگی و  دوستانی که پشت سر گذاشته بودم تنگ میشد. 

دلم  میخواد در سکوت و آرامش  ساعتها بشینم و زل بزنم به دوردستها تا جزییات فراموش شده رو بیاد بیارم.

 اون روزها   تنها زمانی گریه کرده بودم که  دوستی رو به جای دیگه ای منتقل میکردن  و ازمون دور میشد . نه برای خودم یا دلتنگی برای خانوداه. بعدها هم هیچوقت برای اون روزها گریه نکردم.اما امروز برای اولین بار دلم میخواد خود 16-17 ساله  رو محکم بغل کنم و گریه کنم. حیف که مدرسه هستم و فرصتی برای گریه کردن نیست.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آنلاین علم را اینجا بیابید Julie مسکن عمادين سيمين دشت سایت شخصی محمدحسین میری پور یه دنیا حرف نگفته صفر تا صد دیگ بخار!